مامانجون سادات

ساخت وبلاگ

کلمه ها توذهنم بدو بدو میرن ردمیشن...


دلم تنگ شد برامامانجانم

هروقت ناراحن و عصبی بودم میرفتم خونشون

بااینکه حرفی نمیزدم ولی خودش میفهمید و خیلی اهل حال حرف میزد

همیشه بهم اعتمادبنفس میداد.میگفت تو عدا خوشمزه میپزی بیا خونمون برام بپز

یاهمه بهم میگن اندامت خوب نیس.مامانجانم همیشه میگفت.دختر من ارزو دارم جای توباشم.باریک وباربی

همیشه ازلباس پوشیدنم تعریف میکرد

ی وقتایی اگه واقعا زشت یا زننده بود میگفت اون قبلی بیشتربهت میاد کلی ام مخندود منو بابت تیپ اون لحظه

اگه میرفتم ارایشگا بجاینکه نق بزنه اینکارا چیه میکنه.میگفت ایندفه بهترشدی.اون دفه زشت شده بودی

دلم برات تنگ شده... از وقتی رفتی هیچ هم صحبتی تواین دنیا نداشتم. جای خیلی گونده ای خالی شده توزندگیم

......

بااینکه خاطرات بچگی کامل یادمه

اما نمیدونم چرا خاطرات و تصویری ک مامان وباباجان بودن نیس.تصویرندارم فقط میگزره لحظه ها

باباجونم همش سرکاربود... عاشق این بودم ک برمیگرده باخودش ی عالمه خوراکی میخره

پفک و بیسکویت وشکلات. چقد خوشمزه بودن. 

اونموقع پولاشو میریخت تو یه قابلمه میگفت اسکناسارو جدا بزار و دسته کن تا مامانجون بشماره

اگه بقیه خانواده هم بودن هممون باهم اینکارو میکردیم.

تابستونا تویخچال پره هندونه های قرمز و خربزه بود.پراز شربت خنک پرازمیوه های نوبرونه.

..توخونه ک بود ی هندونه ی خربزه میاورد بقیشو هم مامانجان

هرکس ی برش بزرگ داشت و خودش بزرگترینشو ک بتونه با قاشق بخوره.

مامانجونمم میوه واسم پوس میکند میداد دسش.چقد لوس بود.خخ

عید بدو بدو میرفتیم عیدیمونو بگیریم.همه فامیل میدونسن باباجون ب پیرو جوونش عیدی رو میده.

...

وقتی عمل کردم شاید برانکه دردم یادم بره نمیدونم اما واسم لبتاب خرید.

 میدونسم همه اینارو مامانجون بهش میگه.ولی خودشم  دست ودل بازبود

مامانجونی دلم خیلی تنگ شده برات.

کوچکتر ک بودیم

تابسونا جمعه ب جمعه .خونشون جمع میشدیم.پشه بند توحیاط.بطری اب یخ روی پشه بند.

یواشکی ریز ریز اززیر پشه بند میرفتیم تو.انگار بهشت بود.بوی خاصی هم میداد .

پشه بندمون چندتا بندداشت.نمیدونم چراعاشق اون بندا بودم ک وصلشون کنم.

خونشون ی باع بزرگ بود.اونموقع ها خیلی پشه داشت پشه هم نبودک هیولا.

ی تلیوزیون فنقلی وسیا سفید. ک فقط دوتا شبکه نشون میداد

با خاهرو پسرودخترخاله میرفتیم تودل تیوی تا بتونیم فیلمو ببینیم.باچراعای خاموش ک پشه نزنه ناکار کنه..

......

دانشگا ک میخاسم برم.. همیشه واسم ی عالمه خوراکی.اجیل و شکلات.گز وغذا میریخت توکیفم.میگفت نزارکسی ببینه

خونه مامانجونا انگار همینجوریه یک کیلو بری ده کیلو برمیگردی

بیمارستان بااینکه خودش مریص بود ولی امدملاقات .چقددلم نمیخاست کسی منوبااون حال ببینه

بدبختی اینه ک دیدن ک هیچی عکسم گرفتن ازم یادگاری.ثبت خاطره!

هیچوقت خونمون نمیموند.

دلم میخاد فقط ی بار.ی باردیگ دساشو بتونم لمس کنم.صورتشو ببوسم

فقط ی بارببینمش واقعی.

عاشقش بودم.هرچند عصبانی بودم ک چرا همش ب من میگن کار کن.و بقیه پسرو دخترا مینشسن.

ولی عاشقش بودم...

دلم میخاس یکم شبیه تومیشدم.اما ادم بودن سخته. امیدوارم همیشه تااخر اخر تا....پیش حضرت فاطمه باشی با باباجون.


دکتر دیوانه...
ما را در سایت دکتر دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aaftab2136 بازدید : 231 تاريخ : دوشنبه 23 اسفند 1395 ساعت: 17:01