دعوا

ساخت وبلاگ

باب خیلی پسر خوبیه.مهربونه ومنو دوسداره

امروز ناخنشو دیدم سیاه شده بود بهش میگم چیشده گفت دکتر گفته سلولاش مرده باید قطع بشه شوکه شدم

منی که ترس ازدست دادن آدما رو دارم گرخیدم فکر کردم خودشو لوس میکنه

چندبار پرسیدم جدی میگی گفت اره گفتم کدوم دکتر گفت فلانی.گفتم چکارمیکنی گفت باید قطع کنم.گفتم اخه همینجوری نیست ک چندتا دکتر ببر شاید امپولی چیزی بدن.یانهایتا ناخنو بکشن 

گفت نه .حالا ولش کن.   فکرم بهم ریخت ترسیده بودم همش میگفتم بخودم این که برا دندونشم نمیره و میترسه نمیره دنبال ناخنش که قطع کنن .ازترس نگاهشم نمیکردم..چندبار پرسیدم حالا چکارکنیم.شاد شاد هی میگه هیچی...

بعد میگه اگه من مردم فلان بیسار

ترسم چندبرابر شد.

باید میرفتیم سرکار.سوارماشین شدیم توراه چندبار گفتم حالا چی.یه دکتر دیگه بریم.پیگیر باش که کل بدنت اینجوری نشه.

و دراخر گریم گرفت.... وقتی میخاست پیاده بشه گفت ناخنمو گفتم باید قطع بشه

منم گر گرفتم و بی ادب گفتم برو ازماشین بیرون و هق هق میکردم

ازاینکه من تو ترس ازدست دادن انگشت بودم. 

حالا هم میگه تو براخودت بردی دوختی.من کی گفتم انگشت.گفتم ناخن

خسته شدم

ازطرفی میدونی چی شنیدم و نگرانم

از طرفی خستم از این مدل حرف زدناش.و اینکه بعدش همه چیز تقصیر منه واینکه یه جوری ماجرا میپیچه انگار من مشکل بدفهمی دارم 

اززندگی واقعا خستم..

دکتر دیوانه...
ما را در سایت دکتر دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aaftab2136 بازدید : 135 تاريخ : چهارشنبه 7 ارديبهشت 1401 ساعت: 1:38