خانواده من خانواده ای مذهبی هستن کامل وانقلابی...
من ۲۸ ساله درکنار عقایدی ک شاید قبولش نداشتم زندگی کردم و فقط مخالفت خودمو نشون دادم .ولی اونجور ک عقایدم بود زندگی نکردم..
خاستگارایی ک برای من میومد کسایی بودن ک همه مذهبی خشک و دوستنداشتنی بودن
الان خاستگار واقای نامزد باشی ازنظر عقاید مث منه ولی شبیه خانواده نیس...
و همه بخاطر حساسیت ونگرانی ک دارن و طولانی شدن رابطه نامزدی دارن داغش میکنن
و گند میزنن دقیقا ب رابطه و ب من
و هرچی من این موصوع رو میگم کسی حرفمونمیفهمه..فکرمیکنن دچار عاشقی شدم..درصورتی ک من ازاول دنبال این تیپ شخصیت بودم...
ازدوره خاسگاری من همه فامیل متوجه شدن تاحالاک ازمایش دادیم واوکی شد...
و همه دخالت میکنن ونظرمیدن...و نمیدونم چراکسی جلوشونمیگیره
من نمیتونم تواین شرایط بگم نظرندید.نمیتونم حتی حرفی بزنم...اصن بزنم هم کسی میفهمه شخصیت من اعتقاد من متفاوته
همه دارن میسنجن ک چی برای من بهتره.همه میخان طرف من کسی باشه ک صب تاشب مسجد بره دعابخونه اهنگ گوش نده ب حجاب من گیربده و....
بابا ب پیر ب پیغمبرنمیخام...
خستم کردن روانیم کردن ب ولله دیونم کردن. من خسته بشم میزنم زیرش میترسم ازاینکه خسته بشم و بی فکر به همه چیز بگم نمیخام...
اقای نامزدباشی هم حتی این موصوع روفهمیده
و من .....
امروز تست زدیم بخاطر اصرارخانواده
۶۰۰تست مسخره.مطمنم جوابش اینه ک من نمیفهمم چیزی.چون سوالاشو نمیفهمیدم
.
سوالاشو الکی جواب میدادم.... الان ب عهدی از عجز رسیدم ک فقط میخام فرارکنم اززندگی بمیرم ازاین داستان راحت شم...
دلم میخادفحش بدم....
همه زندگی اخرت منو درنظرگرفتن ک ایا بااین مرد زندگیم ب بهشت منتهی میشه
و بقیه چیزها مهم نیس
برچسب : نویسنده : aaftab2136 بازدید : 297